۱۳۹۱/۰۱/۰۸

دلیل وجود الله جل جلاله


بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدلله رب العالمين و الصلاة و السلام علي رسول الله و علي آله و اصحابه الي يوم ‏الدين و اما بعد ‏:‏
اول: دليل فطرت
فطرت سالم بدون هيچگونه دليلي به وجود آفريدگار اعتراف دارد.
قرآن در استدلال بر وجود آفريدگار به اطاله سخن نپرداخته است، زيرا قرآن اثبات مي دارد كه فطرت صحيح و سالم و رواني که با آلودگيها شرک آلوده نشده باشد، بدون هيچگونه دليلي نه تنها به وجود آفريدگار، بلكه به يگانه بودن او نيز اعتراف ميکند، زيرا اين موضوع فطري بوده و با روان هر کسي عجين است، چنانکه خداوند ميفرمايد:
« فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ» الروم: ٣٠
(روي خود را خالصانه متوجّه آئين (حقيقي خدا، اسلام) كن. اين سرشتي است كه خداوند مردمان را بر آن سرشته است. نبايد سرشت خدا را تغيير داد (و آن را از خداگرائي به كفرگرائي و از دينداري به بي‌ديني و از راستروي به كجروي كشاند). اين است دين و آئين محكم و استوار و ليكن اكثر مردم (چنين چيزي را) نمي‌دانند.) ‏
اين فطرت همان پديده اي است كه مورد توجه تمام پژوهشگران و محققان تاريخ اديان بوده است و تمام امت هايي - كه تاريخ آن ها مورد تحقق قرار گرفته است – معبودهايي براي خود اختيار کردهاند که مورد توجه و تقدس آن ها بوده‌اند.[1]
در اين جا اين سوال مطرح است که: اگر ايمان به خداي يگانه امري است فطري، چرا انسان ها در طول تاريخ معبودان مختلفي را عبادت کردهاند؟.
پاسخ اين سوال اين است که: فطرت، انسان را به سوي خالق و آفريدگار يگانه دعوت مي كند، اما عوامل زيادي انسان را احاطه كرده اند و اين عوامل انسان را از توجه کردن به سوي معبود حقيقي منحرف مي كنند.
آنچه كه پدران در روح و روان فرزندانشان مي کارند و نويسندگان و معلمان و پژوهشگران به افكار و انديشه هاي نوآموزان القا مي كنند، فطرت را آلوده نموده و پرده اي روي چشمهاي آنان قرار داده، بگونه اي که نمي توانند متوجه خداي واقعي بشوند.

پيامبر صلي الله عليه وسلم برآنچه که ما بيان نموديم مهرتأييد زده و در حديثي که بخاري و مسلم از ابي هريره رضي الله عنه روايت نموده اند، ميفرمايد:
كلُّ مولودٍ يولَد علي الفطرت فأبواه يهودانه او ينصرانه أويمجِّسانه)
( هر نوزادي بر فطرت پاک به دنيا مي آيد اما والدين (و همان عوامل محيطي) او را يهودي و يا مسيحي و يا مجوسي بار مي آورند.)
نكته قابل توجه اين است كه پيامبر صلي الله عليه وسلم نگفته است (يسلمانه) يعني والدين و عوامل محيط او را مسلمان مي كنند زيراكه مسلمان بودن مقتضي و خواست فطرت است و نيازي به عوامل خارجي ندارد.
گاهي اين سوال مطرح ميشود كه اگر نوزاد را به حال خويش بگذاريم و فطرت او را تحت تاثير قرار ندهيم آيا موحد و اهل معرفت به بار مي آيد؟ مي گوييم: آري، به شرط آن كه شياطين انس او را منحرف نكنند و فطرت او را آلوده نگردانند، البته شياطين جن آنان را رها نمي كنند زيرا شيطان با خود عهده كرده كه بني آدم را گمراه كند:
« قَالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ * إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ» ص: ٨٢ - ٨٣
(گفت: به عزّت و عظمتت سوگند كه (در پرتو عمر جاويدان و تلاش بي‌امان) همه آنان را گمراه خواهم كرد.‏‏ مگر بندگان مخلص تو از ايشان را (كه بر آنان سلطه و قدرتي نداشته و وسوسه‌ام در ايشان نمي‌گيرد).) ‏
به شيطان اين توانايي داده شده است كه خود را به قلب انسان برساند و دراعماق دلها نفوذ كند، چنانکه در حديث صحيح آمده است:
« ان الشيطان يجري من الانسان مجري الدم و انّي خشيت أن يقذف في قلوبكما شراً» او قال: « شيئا»[2]
( شيطان مانند خون در رگهاي انسان عبورميکند و من از اين مي ترسم كه شيطان در دلهاي شما شر و فساد را القا كند. )
قرآن شيطان را اين چنين وصف كرده است:
« الَّذِي يُوَسْوِسُ فِي صُدُورِ النَّاسِ» الناس: ٥ »
‏ (وسوسه‌گري است كه در سينه‌هاي مردمان به وسوسه مي‌پردازد (و ايشان را به سوي زشتي و گناه و ترك خوبيها و واجبات مي‌خواند).) ‏
در روايات صحيح آمده كه هر انساني، همراهي از جنيها دارد كه او را به فساد و انجام دادن کارهاي زشت وادار ميکند. چنانکه در قرآن آمده: « قَالَ قَرِينُهُ رَبَّنَا مَا أَطْغَيْتُهُ وَلَكِن كَانَ فِي ضَلَالٍ بَعِيدٍ» ق: ٢٧
((شيطاني كه در دنيا پيوسته) همدم او (بوده است) مي‌گويد: پروردگارا! من او را به طغيان و سركشي (از فرمان يزدان) وا نداشته‌ام، بلكه او خود در گمراهي ژرف (و دور از ساحل نجاتي) بوده است.)
انسان تنها وقتي از دست اين همراه بد نجات مي يابد که به خداي يگانه پناه ببرد:
« قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ * مَلِكِ النَّاسِ * إِلَهِ النَّاسِ * مِن شَرِّ الْوَسْوَاسِ الْخَنَّاسِ * الَّذِي يُوَسْوِسُ فِي صُدُورِ النَّاسِ * مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ» الناس: ١ - ٦
‏ (بگو: پناه مي‌برم به پروردگار مردمان.‌‏‏ به مالك و حاكم (واقعي) مردمان. ‏ به معبود (به حقّ) مردمان.‏‏ از شر وسوسه‌گري كه واپس مي‌رود (اگر براي چيره‌شدن بر او، از خدا كمك بخواهي و خويشتن را در پناهش داري). ‏‏وسوسه‌گري است كه در سينه‌هاي مردمان به وسوسه مي‌پردازد (و ايشان را به سوي زشتي و گناه و ترك خوبيها و واجبات مي‌خواند).‏ (در سينه‌هاي مردماني) از جنّيها و انسانها.) ‏‏
شياطين جن در فساد و آلوده كردن فطرت انسان نقش بزرگي را ايفا مي كنند. در كتاب صحيح مسلم از عياض بن حمار روايت شده که روزي رسول اكرم صلي الله عليه وسلم خطبه اي ايراد فرمودند که در قسمتي از آن خطبه چنين فرمود:
«ألا إن ربي أمرني أن أُعلِّمکم ماجهلتم مما علمني يومي هذا: کلُّ مال نحلته عبادي حلالٌ، و إنّي خلقت عبادي حنفاء کلهم، و إنهم أتتهم الشياطين، فاجتالتهم عن دينهم، و حَّرمَت لهم ما أحللتُ لهم، و أمرتهم أن يشرکوا بي ما لم انزل به سلطاناً»
(اي مردم! آگاه باشيد كه پروردگار به من دستورداده تا شما را از آنچه كه نمي‌دانيد و امروز به من آموخته است ياد بدهم: هرآنچه كه به بندگانم داده ام حلال است و من تمام بندگانم را پاكيزه و بدور از انحراف آفريده ام، اما شياطين به سوي آنها آمده وآنها را از آئينشان منحرف نموده و آنچه را كه براي آنان حلال كرده بودم، برآنان حرام مي كند و به آنان فرمان ميدهد که براي من شريک و انباز قرار دهند درحالي كه دليلي براي اين كار ندارند.) [3]
مصيبت فطرت را پاکيزه مي گرداند
بسا اوقات موانع از روي فطرت برداشته مي‏شوند و به سبب بلا و مصيبتهايي که دامنگير انسان مي شوند و امكان هيچگونه كمك و ياري از جانب انسان ها مقدور نيست، پرده‏هايي كه فطرت را زنگ آلوده كرده اند زدوده مي شوند، چقدر انسان هاي ملحد و بي دين هستند كه هنگام گرفتار شدن درگرداب بلا و مصيبتها، پروردگار خود را شناخته و به سوي اوباز گشته اند. کم نيستند مشرکاني که بر اثرگرفتاريهايي که دامنگيرآنها شده او را در رديف بندگان مخلص خداوند قرار داده است. چنانکه خداوند ميفرمايد: « هُوَ الَّذِي يُسَيِّرُكُمْ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ حَتَّى إِذَا كُنتُمْ فِي الْفُلْكِ وَجَرَيْنَ بِهِم بِرِيحٍ طَيِّبَةٍ وَفَرِحُواْ بِهَا جَاءتْهَا رِيحٌ عَاصِفٌ وَجَاءهُمُ الْمَوْجُ مِن كُلِّ مَكَانٍ وَظَنُّواْ أَنَّهُمْ أُحِيطَ بِهِمْ دَعَوُاْ اللّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ لَئِنْ أَنجَيْتَنَا مِنْ هَذِهِ لَنَكُونَنِّ مِنَ الشَّاكِرِينَ» يونس: ٢٢
(زماني كه در كشتي هستيد باد آن مناسب است و احساس خوشحالي مي كنيد ناگاه در گرداب تند ها و امواج تلاطم گرفتار مي آيند و يقين داريد كه در بلا گرفتار شده ايد آنگاه با تمام وجود مطيع خدا بوده و او را صدا مي زنيد و مي گوييد: اگر از اين بلا ما را رها بخشيدي آنگاه از بندگان شكر گذار تو خواهيم بود.)
لابد شنيده ايد كه سرنشينان هواپيمايي كه در فضا با نقص فني مواجه شده بود و هواپيما به اين سو وآنسو پريده به گونه اي که حتي خلبانها هم از هدايت و كنترل آن عاجز شده بودند و خود را تسليم قضا و قدر الهي کرده بودند، در چنين لحظة بسيار خطرناك و سرنوشت سازي، انديشه الحاد و بي باوري از بين رفته و زبانها به زمزمه دعا و نيايش پرداخته و دلها با صدق و اخلاص به سوي پروردگارخود مي شتافتند، آري در چنين شرايط وحشتناک و خطرناکي بود که تصور شرك و بي ديني از ذهنها رخت بر بسته و اثري از آن باقي نمانده بود.


مشركهايي که پيامبر صلي الله عليه وسلم در ميان آنها مبعوث گشت به وجود آفريدگار اعتراف داشتند:
عربهايي كه رسول خدا صلي الله عليه وسلم به سوي آنها مبعوث شده بود، به وجود آفريدگاراعتراف داشتند و او را يگانه آفريدگار جهان هستي مي‌دانستند، مي پذيرفتند كه او يگانه روزي دهنده است و سود و زيان به دست او است، اما مخلصانه خدا را اطاعت نمي كردند، بلکه همراه با او، خدايان ديگري را نيز عبادت مي كردند و پيامبر صلي الله عليه وسلم براي ملزم كردن و وادار نمودن مشركين به بندگي خداي يگانه و اخلاص دين براي او، درمورد آفريدگار و مالك آسمانها و زمين از آنها سوال مي نمود، آنان هم به خالق بودن خداوند اعتراف مي كردند و منكر آن نمي شدند.
« وَلَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لَا يَعْلَمُونَ» لقمان: ٢٥
(هر گاه از آنان (كه معتقد به انبازها و شركاء هستند) بپرسي: چه كسي آسمانها و زمين را آفريده است‌؟ حتماً مي‌گويند: خدا. (چرا كه بتها و ساير انبازها سازنده چيزي نبوده و بلكه خودشان ساخته و مخلوقند). بگو: ستايش خدا را (كه مسأله آن اندازه روشن است كه خودتان بدان اعتراف مي‌كنيد). ولي اكثر آنان (چندان چيزي) نمي‌دانند (و اين است كه به مقتضي اعتراف خود عمل نمي‌نمايند و عبادت را تنها منحصر به خدا نمي‌كنند).) ‏
در سوره مؤمنون نيزمي فرمايد: « قُل لِّمَنِ الْأَرْضُ وَمَن فِيهَا إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ * سَيَقُولُونَ لِلَّهِ قُلْ أَفَلَا تَذَكَّرُونَ * قُلْ مَن رَّبُّ السَّمَاوَاتِ السَّبْعِ وَرَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ * سَيَقُولُونَ لِلَّهِ قُلْ أَفَلَا تَتَّقُونَ * قُلْ مَن بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ وَهُوَ يُجِيرُ وَلَا يُجَارُ عَلَيْهِ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ * سَيَقُولُونَ لِلَّهِ قُلْ فَأَنَّى تُسْحَرُونَ» المؤمنون: ٨٤ – ٨٩
‏ (بگو: زمين و كساني كه در زمين هستند از آن كيستند، اگر دانا و فرزانه‌ايد؟!‏ (بر اساس نداي فطرت، و بداهت عقل) خواهند گفت: (همه كائنات، و از جمله زمين و ساكنان آن) از آن خدايند. بگو: پس چرا نمي‌انديشيد و يادآور نمي‌گرديد (كه تنها مالك كائنات شايسته پرستش است و بس‌؟ ). ‏بگو: چه كسي صاحب آسمانهاي هفتگانه و صاحب عرش عظيم است‌؟ (آيا ملك كائنات و فرمانروائي بر آنها از آن كيست‌؟ ). ‏خواهند گفت: از آن خدا است. بگو: پس چرا پرهيزگاري پيش نمي‌گيريد (و خويشتن را از فرجام شرك و كفر و عصيان نسبت به يزدان، صاحب و فرمانده جهان به دور نمي‌داريد؟!). ‏بگو: آيا چه كسي فرماندهي بزرگ همه ‌چيز را در دست دارد (و ملك فراخ كائنات و حكومت مطلقه بر موجودات، از آن او است‌؟) و او كسي است كه پناه مي‌دهد (هر كه را بخواهد) و كسي را (نمي‌توان) از (عذاب) او پناه داد، اگر فهميده و آگاهيد؟!‏ خواهند گفت: از آن خدا است. بگو: پس چگونه گول (هوي و هوس و وسوسه شياطين را) مي‌خوريد و (از حق كناره‌گيري مي‌كنيد، انگار) جادو و جنبل مي‌شويد؟ ‏
مشهور است که اعراب، كعبه را تجليل مي كردند و حج را انجام مي دادند و به سائر عباداتها نيز پايبند بودند.


كفر مردم امروزه بزرگتر و خطر ناکتر است:
ما نبايد تنها به دلائل وجود خداوند بسنده كنيم زيرا فطرت انسان به وجود اوگواهي مي دهد وحتي درميان انسانهاي گذشته هم به ندرت مي توان منكرين وجود خدا را پيدا كرد به جز تعداد بسياراندکي که درمقايسه با مجموع انسانها قابل ذکر هم نيستند.
اما امروز انحراف به اوج خود رسيده است كساني را مشاهده مي كنيم كه مي گويند: خدايي وجود ندارد، و اين مقوله را اساس و پايه مذهب خود قرار داده و زندگي خود را روي آن بنا نهاده اند و دولتهايي را روي آن تشکيل داده اند و صدها مليون نفر بدان گرويده اند. اين مقوله در همه جاي دنيا گسترش يافته است و درباره آن چندها كتاب تاليف شده است. بگونه اي که آن را فلسفه و حکمتي مدون و قابل تدريس و آموختني قرار داده اند و مي خواهند آن را به عنوان يک مکتب علمي مطرح کنند و روي آن استدلال کنند.
بنابراين لازم است كه ما مقداري اين قضيه را مورد بحث وبررسي قرار دهيم و در رد آن به اقامه دليل بپردازيم.


دليل دوم: آفريده را آفريدگاري لازم است:
قران كريم بر عليه منكرين دروغ پرداز، دلايلي را ارائه مي نمايند که خردهاي سالم بدان اقرار و اعتراف مي کنند ومنطق و عقل سليم انکار و رد آن را جايز نمي‌داند. چنانکه خداوند مي فرمايد:
« أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْءٍ أَمْ هُمُ الْخَالِقُونَ * أَمْ خَلَقُوا السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ بَل لَّا يُوقِنُونَ»الطور: ٣٥ – ٣٦
‏ (آيا ايشان (همين جوري از عدم سر بر آورده‌اند و) بدون هيچ گونه خالقي‏ خلق شده اند و يا اين كه (خودشان خويشتن را آفريده‌اند و) خودشان آفريدگارند؟) ‏ يا اين كه آنان آسمانها و زمين را آفريده‌اند؟! بلکه آنها جوياى يقين نيستند!
اين آيه به آنها مي گويد: شما وجود داريد و اين واقعيتي است انكار ناپذير و همچنين آسمانها و زمين وجود دارند و جاي شک نيست.
در عقل و خرد هر خردمندي ثابت است كه هر موجودي براي به وجود آمدنش سببي را لازم دارد و اين نكته اي است كه چوپانهاي شتر در صحراها آن را درك مي كنند. چنانکه مي گويند:
«البعرة تدلّ علي البعير و الأثر يدلُّ علي المسير فسماء ذات أبراج و أرض ذات فجاج، الا تدل علي عليم الخبير؟!»
مدفوع شتر نشاني وجود شتر است و آثار قدم هاي عابران نشان وجود آنان است. پس اين آسمان هاي برج دار و زمينهاي داراي راه هاي عديده چگونه حكايت از وجود خداي عالم و آگاه ندارند. بله اين مسئله اي است که دانشمندان و پژوهشگران پيرامون زندگي و زنده ها نيز از آن به خوبي آگاه هستند.
آنچه كه آيه مذكور بدان اشاره دارد همان چيزي است که دانشمندان، آن را قانون سبيت ناميده اند واين قانون مي گويد: هيچ چيزممکني خود به خود به وجود نمي آيد زيراچيز ممكن اسباب لازم براي به وجود آمدن خويش را ندارد و نمي تواند وجود را به چيزهاي ديگر ببخشد و چيزي که خود آن را نداشته باشد چگونه مي تواند به ديگران ببخشد
براي تفهيم اين قا نون به اين مثال توجه کنيد:
چند سال قبل باستان شناسان در صحراي ربع خالي به دنبال بادهايي که در آن منطقه وزيده بود، آثار شهري را كه در زير ريگها محو شده بود کشف نمودند. باستان شناسان بلافاصله شروع به تحقيق و پژوهشهاي گسترده نمودند تا بتوانند اطلاعاتي را در مورد تاريخ بناي آن شهر بدست آورند، جالب اينجا است که به ذهن هيچ كدام از اين باستان شناسان و ساير دانشمندان هم خطور نکرده که اين شهر بر اثر عوامل طبيعي مانند: تند باد ها و باران يا گرما و سرما و بوجود آمده باشد، بلكه اذعان داشتند كه اين شهر ساخته دست انسان بوده است
چنانچه کسي چنين تصور مي کرد که اين شهر در اثر حوادث طبيعي به وجود آمده است، قطعاً مردم او را فاقد عقل و خرد دانسته و دلشان به حال او مي سوخت و نسبت به او ترحم خواهند داشت.
حالا اگر كسي بگويد: اين شهر در ميان آسمان و زمين به وجود آمده و سپس روي زمين استقرار يافته است بدون اينكه انسان درايجاد آن دخالتي داشته باشد، بي ترديد اين گفته درغرابت و شگفتي دست کمي از گفته قبلي ندارد و حتي شگفت انگيز تر است.
زيرا كه عدم نمي تواند چيزي را وجود بخشد و اين امري است بسيار بديهي که هيچ چيزي نمي تواند خود را به وجود بياورد.
شهر ياد شده آنگونه كه ما آن را مي شناسيم قطعاً نياز به يك موجد و سازنده داشته است و هر عملي دليل بر وجود عامل و نشان انجام دهنده آن است، بنابراين شهر مذكور نيز قطعاً ساخته دست افرادي خردمند و ماهر در فن ساختمان سازي و آشنا به اصول بنايي بوده است.
اگر انساني را ببينيم كه از نقطه پايين يك ساختمان به بالاترين نقطه آن رفته باشد، آن را انكار نمي كنيم و آن را امري عجيب و شگفت آور نمي‌دانيم زيرا انسان قادر به انجام اين كار است.
اما اگر سنگي را ببينيم كه در رديف پايين ساختمان بوده باشد سپس به بالاترين سطح آن منتقل شده است، قطعاً نمي پذيريم كه آن سنگ خود بخود به بالاي آن ساختمان رفته باشد، بلكه حتماً انساني آن را به آن جا انتقال داده است زيرا كه سنگ خاصيت حركت و توانايي صعود را ندارد.
بسيار شگفت آور است که مردم به طورقطعي مي‌دانند كه يك شهر بدون سازنده ساخته نمي شود و خودش نمي تواند خود را بسازد ويقين دارند که براي انتقال سنگي از کف ساختمان به سقف آن، بايد انساني وجود داشته باشد که آن کار را انجام دهد اما براي ايجاد و آفرينش اين جهان هستي آفريدگاري را لازم نمي بينند و بوجود آمدن آن را بدون موجد جائز و ممکن مي‌دانند. حال آنكه ساختن جهان هستي به مراتب پيچيده تر از ساختن يك شهر يا بالا رفتن يك سنگ است. خداوند مي فرمايد: « لَخَلْقُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ أَكْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ» غافر: ٥٧
‏ (قطعاً آفرينش آسمانها و زمين (از عدم در آغاز خلقت) بسي دشوارتر است از آفرينش مردمان (در پايان اين جهان براي شروع زندگي در آن جهان) و ليكن بيشتر مردمان (كه كفّار و مشركانند چنين چيزي را درست) نمي‌دانند.) ‏
اما منكرين اين مسئله هنگامي كه با شيوه علمي و منطقي که خردها را مخاطب قرار ميدهد بدان روبرو مي شوند ناچار يا آن را مي پذيرند و بدان اعتراف مي کنند، يا اينکه راه لجاجت و عناد در پيش مي گيرند.
به همين دليل علما و دانشمندان اسلامي، همواره با منكرين وجود خدا مواجه بوده و با آنان مبارزه نموده اند. يكي از علمايان اسلامي با گروهي از زنادقه (منكر وجود خدا)روبرو شده و به مناظره و بحث و جدل در مورد خدا پرداخته وآن بزرگوار ازآنها سوال مي نمايد: نظرشما چيست در مورد شخصي كه مي گويد؟ كشتيي را ديدم كه پر از اموال و اجناس بود، امواج متلاطم دريا و تند بادها آن را احاطه كرده بودند اما آن كشتي بدون اينکه کسي آن را كنترل كند يا نيرويي آن را به حركت درآورد، خود بخود و بدون ناخدا به سمت صحيح حركت مي كرد، آيا عقلاً چنين چيزي ممكن است؟ گفتند: خير، عقل چنين چيزي را نمي پذيرد. آن عالم بزرگوار گفت: وقتي که عقل چنين چيزي را محال و غير معقول بداند چگونه وجود و استمرار اين جهان هستي را با اين همه گستردگي و پيچيدگي و دگرگونيهايش بدون آفريدگار و نگهبان ممكن و معقول مي‌داند؟!
همه مخاطبين به گريه افتاده و تسليم شدند و توبه نمودند و گفته آن بزرگوار را تصديق نمودند.
اين قانون كه عقلها در برابر آن تسليم هستند و آن را مي پذيرند، همان چيزي است كه اين آيه كريمه بدان اشاره دارد: « أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْءٍ أَمْ هُمُ الْخَالِقُونَ‎ »الطور: ٣٥
(آيا ايشان (همين جوري از عدم سر بر آورده‌اند و) بدون هيچ گونه خالقي آفريده شده‌اند؟ يا اين كه (خودشان خويشتن را آفريده‌اند و) خودشان آفريدگارند؟) ‏
با وجود اينکه خردمندان تسليم اين واقعيت هستند که اين جهان هستي آفريدگاري دارد كه تنها او شايسته عبادت است اما اين آيه وجود آفريدگار را به روشي بسيار بليغ و رسا و مؤثر، اثبات مي دارد، به گونه اي که به محض شنيدنش روح و روان انسان را به لرزه در مي آورد.
امام بخاري در صحيح خود از حضرت جبير بن مطم نقل كرده که گفت: پيامبر صلي الله عليه وسلم در نماز معرب سوره الطور را تلاوت ميكرد. وقتي که به آيه: « أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْءٍ أَمْ هُمُ الْخَالِقُونَ‎ »الطور: ٣٥ رسيد، نزديك بود كه قلب من از شدت لرزه پرواز كند[4]
امام بيهقي مي گويد: ابوسليمان خطابي گفته است كه دليل به لرزه درآمدن قلب حضرت معطم بن جبير رضي الله عنه اين بوده است كه او معني و مفهوم آيه را كاملاً درك نموده و به نشانه هاي روشني كه اين آيه در برگيرنده آن است به خوبي پي برده است وسرشت پاک و تيزهوشي او محتوي آيه را برايش آشكار ساخته است.[5]
خطابي در تفسيرآيه « أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْءٍ أَمْ هُمُ الْخَالِقُونَ‎ » اين چنين ميگويد: يعني بدون آفريدگار به وجود آمده اند که اين سخن جايز نيست چون تعلق و پيوند آفريده با آفريدگار از ضروريات مي باشد.پس وقتي که خداي آفريدگار را انکار نمايند درحالي که امکان ندارد بدون آفريدگار به وجود آمده باشند، پس بايد خودشان خود را به وجود آورده باشند؟! که اين نهايت تباهي و بطلان است زيرا چيزي که خود وجود نداشته باشد چگونه قدرت و توانايي آنرا دارد و به ديگران هستي بخشيده است؟! پس وقتي که هر دو راه غير ممكن و باطل هستند، خود دليل روشني است مبني بر اينكه آنان آفريدگاري دارند و بايد به وي ايمان بياورند.
سپس مي گويد: «أَمْ خَلَقُوا السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ بَل لَّا يُوقِنُونَ»الطور: ٣٦
‏ (يا اين كه آنان آسمانها و زمين را آفريده‌اند؟! بلكه ايشان طالب يقين نيستند.) ‏
آنان هرگز وبه هيچ وجه نمي توانند ادعاي آفرينش آسمانها و زمين كنند پس آنان براي ادعاي خود دليلي ندارند بلکه تمام دليلها بر عليه آنان بوده نه به سود آنان.
اين که خطابي ميگويد: کافران نمي توانند چنين ادعاي داشته باشند، تنها به منظور خاتمه دادن به مجادله ومباحثه است زيرا ادامه آن سودي ندارد اگر نه ممكن است ميان آنها انسان لجوج و كينه توزي پيدا شود كه بگويد: (من خودم را آفريده ام) همان طور كه در گذشته نيز کساني بوده اند که مرگ وزندگي به دست آنها است.
« أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِي حَآجَّ إِبْرَاهِيمَ فِي رِبِّهِ أَنْ آتَاهُ اللّهُ الْمُلْكَ إِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّيَ الَّذِي يُحْيِي وَيُمِيتُ قَالَ أَنَا أُحْيِي وَأُمِيتُ» البقرة: ٢٥٨
‏ (آيا با خبري از كسي كه با ابراهيم درباره (الوهيّت و يگانگي) پروردگارش راه مجادله و ستيز در پيش گرفت، بدان علّت كه خداوند بدو حكومت و شاهي داده بود (و بر اثر كمي ظرفيّت از باده غرور سرمست شده بود)؟ هنگامي كه ابراهيم گفت: پروردگار من كسي است كه (با دميدن روح در بدن و بازپس گرفتن آن) زنده مي‌گرداند و مي‌ميراند).
پاسخ اين سوال چه بود؟
سؤال ديگري بود که ناتواني و عجزاو را بيشتر روشن نمود و سخن اولي او را تکذيب کرد.
«قَالَ إِبْرَاهِيمُ فَإِنَّ اللّهَ يَأْتِي بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِهَا مِنَ الْمَغْرِبِ» البقرة: ٢٥٨
(ابراهيم گفت: خداوند خورشيد را از مشرِق برمي‌آورد، تو آن را از مغرب برآور).
پس نتيجه اين شدکه « فَبُهِتَ الَّذِي كَفَرَ وَاللّهُ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ» البقرة: 258
پس آن مرد كافر واماند و مبهوت شد. خداوند مردم ستمكار (مُصرّ بر تبهكاري، و دشمن حق) را هدايت نمي‌كند.
فرض كنيم كسي هست كه مي گويد: من خودم را آفريده ام. اما آيا مي تواند ادعا كند كه او آسمانها و زمين را آفريده است؟! وقتي که عدم نتواند آسمان و زمين را به وجود آورد و به خودي خود نيز آفريده نشده اند، آنان هم نمي توانند ادعاي آفرينش آنها را داشته باشند، پس لابد همه اينها آفريدگاري دارند که به وجودشان آورده است که بي گمان او، همان ذات پروردگار جل جلاله است


ديدگاه علوم تجربي درباره اين قانون:
بي گمان نيروي انسان وسرشت آفريده ها از درک و دريافت مراحل اسباب و متابعه تمام حلقه ها و سلسله هاي آن عاجز و ناتوان بوده وهرگز نمي تواند به آغاز و بدايت جهان هستي پي ببرد، بنابراين علوم تجربي از شناخت اصول اشياء و پي بردن به ماهيت آنها اظهار ياس و نااميدي كرده و انصراف خود را از تلاش در اين زمينه اعلام نموده است، نهايت توانايي علوم تجربي در اين زمينه برداشتن چند قدم محدود مي باشد و بقيه ميدان را به غيب که شناخت وآگاهي عالم و جاهل در مورد آن يکسان است سپرده است.
عقل بايد اعتراف كند:
اما اين ياس و نااميدي بشر درباره شناخت تحولات و دگرگوني هاي مفصل جهان هستي در گذشته و آينده، با يقين اجمالي و مختصري روبرو است که هر عقلي خواه و ناخواه بدان اعتراف دارد وآن اين است كه هر اندازه سلسه اسباب و مسببات بيشتر و طولاني تر باشد خواه متناهي و محدود فرض شوند يا نامتناهي وغير محدود، براي تفسير و تفهيم، وجود عقلاني آنها به وجود چيز ديگري نياز است که وجود و بقايش متکي به خود بوده بگونه اي که پيش از او هيچ چيزي وجود نداشته باشد، اگرنه تمام اين سلسله ممكنات در پرده ابهام باقي خواهد ماند. (اگر براي آن به مبدئي وجود بخش و مستقل قائل نباشيم)
اشكالاتي پيرامون به وجود آمدن جهان هستي:
اشكالاتي را مي شنويم و مي خوانيم كه در زمان گذشته مطرح بوده و امروز هم مجدداً مطرح مي شوند و كساني كه اين اشكالات را مطرح مي كنند مي خواهند وجود جهان هستي را بدان توجيه نمايند که ما هم تلاش مي کنيم برخي از اين شبهات را مورد بحث قرار دهيم و بطلان آن ها را آشكار سازيم.
1- نظريه تصادف
بعد از توضيح دليل قرآني كه عقلها را مخاطب قرار مي دهد و آن ها را وادار به اعتراف به وجود آفريدگار مي كند روشن مي شود كه نظريه قايل به بوجودآمدن اتفاقي جهان هستي و بدون آفريدگار، نه تنها نظريه درستي نيست بلكه نظريه اي است كه بسيار دور از عقلانيت بوده و صاحب اين نظريه در ليست كساني قرار دارد كه از عقل و خرد محروم هستند و جز عناد و زورگويي در برابر دليلي که خردها ناچار به تسليم در برابر آن مي باشند، هيچ توجيه ديگري ندارند.
كساني هستند كه مي گويند: «اگر شش بوزينه به مدت بليونها سال روي ماشين تحرير بنشينند و دكمه هاي حروف آن را بزنند، ممكن است در پايان، روي بعضي از کاغذها داستان هاي شكسپير چاپ گردد، اين جهان هستي نيزهمين طور ممکن است که در نتيجه بعضي از فعل و انعفالات كوركورانه در (ماده) طي بليونها سال به وجود آمده باشد»
آقاي وحيدالدين خان بعد از نقل اين سخن (هسكلي)ميگويد: «هرگونه سخني که از اين قبيل باشد پوچ و بيهوده است زيرا از بدو تاريخ تا امروز ما حتي يك مورد را سراغ نداريم كه تصادف و اتفاق منجر به چنين واقعيت بزرگ و شكفت آوري شده باشد».
وحيد الدين خان به نقل از يك دانشمند ديگر در رد اين نظريه ميگويد: «اين كه گفته شود زندگي در نتيجه يك حادثه اتفاقي به وجد آمده است در نوع خود مشابه اين سخن است كه بگوييم: فلان كتاب لغت بسيار بزرگ و حجيم در اثر يك انفجار در چاپخانه اي به وجود آمده است».
آقاي وحيد الدين خان در ادامه استدلال خود ميگويد: «علم رياضي كه قضيه تصادف را مطرح مي كند، خود اين علم امكان به وجود آمدن جهان هستي را به صورت تصادفي رد ميکند».
مثالي را كه وحيدالدين خان از يك دانشمند امريكايي به نام كريستي موريسون پيرامون محال بودن نظريه تصادف، نقل كرده است، شايان توجه است. مي گويد «اگر ده درهم را در دست گرفته و به ترتيب از عدد يك تا ده را روي آن ها بنويسيد و بعد آنها را در جيب بگذاريد و خوب بهم بزنيد و بعد به ترتيب، يكي يكي بيرون بياوريد، امكان اينكه در دفعه اول سكه اي را كه روي آن عدد يك نوشته شده است بيرون بيايد، يك در ده (يک دهم) است. امكان اينكه تمام سكه ها از يك تا ده به ترتيب عددي که روي آنها نوشته شده است بيرون بيايند يك در ده بيليون (يک ده بليونم)است.
روي اين محاسبه اگر وجود جهان هستي به صورت اتفاقي و تصادفي شكل گرفته است براي شکل گيري آن به صورت فعلي، چه مدت زماني را بايد در بر گرفته باشد؟ .محاسبة مدت زمان شكل گيري آن بدين شيوه، در واقع يك امر وهمي و خيالي است، چه رسد به تصور آن.
بي گمان هر آنچه كه در جهان هستي ديده مي شود حكايت ازآن دارد كه آفريدگاري حكيم و دانا و آگاه آن را به وجود آورده است اما انسان بسيار نادان و ستمكاراست چنانکه قرآن ميفرمايد:
«قُتِلَ الْإِنسَانُ مَا أَكْفَرَهُ * مِنْ أَيِّ شَيْءٍ خَلَقَهُ * مِن نُّطْفَةٍ خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ * ثُمَّ السَّبِيلَ يَسَّرَهُ * ثُمَّ أَمَاتَهُ فَأَقْبَرَهُ * ثُمَّ إِذَا شَاء أَنشَرَهُ * كَلَّا لَمَّا يَقْضِ مَا أَمَرَهُ * فَلْيَنظُرِ الْإِنسَانُ إِلَى طَعَامِهِ * أَنَّا صَبَبْنَا الْمَاء صَبًّا * ثُمَّ شَقَقْنَا الْأَرْضَ شَقًّا * فَأَنبَتْنَا فِيهَا حَبًّا * وَعِنَبًا وَقَضْبًا * وَزَيْتُونًا وَنَخْلًا» عبس: ١٧ - ٢٩ ‏ ‏
‏ (كشته باد انسان! چه خدا نشناس و ناسپاس است! ‏ خدا او را از چه چيز مي‌آفريند؟!‏ او را از نطفه ناچيزي مي‌آفريند و قوّت و قدرت (و جمال و كمال) بدو مي‌بخشد. سپس راه (شناخت خوبي و بدي) را براي او آسان مي‌كند (تا راه هدايت را در پيش گيرد، و راه ضلالت را ترك گويد). ‏بعد او را مي‌ميراند و وارد گورش مي‌گرداند.‏ سپس هر وقت خواست او را زنده مي‌گرداند. هرگزا هرگز! انسان (با وجود طول حيات) دستوري را كه خدا بدو داده است (و وظائفي را كه براي وي تعيين كرده است، آن چنان كه شايسته مقام باعظمت الهي است) هنوز كه هنوز است انجام نداده است!‏ انسان بايد به غذاي خويش بنگرد و درباره آن بينديشد (كه چگونه ما آن را براي او فراهم كرده‌ايم و در ساختمان مواد غذائي و اجزاء حيات‌بخش آن، چه دقّت و مهارت و ظرافتي به كار برده‌ايم). ما آب را از آسمان به گونه شگفتي مي‌بارانيم.‏ سپس زمين را مي‌شكافيم و از هم باز مي‌كنيم. ‏در آن دانه‌ها را مي‌رويانيم (كه مايه اصلي خوراك انسان است). ‏و رَزها و گياهان خوردني را و درختان زيتون و خرما را.
چگونه ممكن است كه انسان به صورت تصادف و اتفاق آفرينش يافته و تکوين شده باشد به گونه اي كه زمين و آسمان در تكوين و تامين ساير نيازمنديهاي او شركت داشته باشند. خداوند در بيان ويژگيها و خصوصيات انسان بسيار بجا فرموده است: « إِنَّهُ كَانَ ظَلُومًا جَهُولًا»الأحزاب: ٧٢
(امّا برخي از آنان (پي به ارزش وجودي خود نمي‌برند و قدر اين مقام رفيع را نمي‌دانند و) واقعاً ستمگر و نادانند.)
2- طبيعت آفريدگار است!
اين سخن يك افترا است که در زمان معاصر بروز نموده و حتي در ميان دانشمندان خبره و نابغه در علوم مادي نيز رواج پيدا كرده و عده زيادي وجود و پيدايش اشياء را به آن توجيه مي نمايند و ميگويند: اين طبيعت است كه وجود و هستي را به اشياء مي بخشد.
ما از طرفداران اين نظريه مي پرسيم که منظورشما از طبيعت چيست؟ آيا ذات و ماهيت اشياء مورد نظر است يا اينكه منظورتان از آن سنن و قوانين و ضوابط حاكم بر جهان هستي است؟ يا اينكه منظور از آن نيرويي است ماوراء جهان هستي كه اين جهان را آفريده و بدان هستي بخشيده است؟
اگر بگويند منظور از طبيعت خود جهان هستي است، در اين صورت نيازي به رد اين سخن نيست زيرا فساد و بطلان اين ديدگاه آشکار و روشن است و مانند همان سخن قبلي است که مي گفتند: خود اشياء، اشياء را به وجود آورده است يعني اينكه: جهان هستي، جهان هستي را به وجودآورده است و زمين، زمين را و آسمان، آسمان را آفريده، انسان و حيوانات زاده دست جهان هستي مي باشند که در صفحات گذشته ثابت كرديم كه عقل سالم اين سخن را قبول نميکند و براي توضيح بيشترمي گوييم: هيچ چيزي نمي تواند موجودي برتراز خود را بيافريند مثلاً طبيعت يعني زمين، آسمان، ستارگان، ماه، خورشيد كه فاقد عقل وشعور هستند چگونه ميتوانند انسان شنوا، بينا و صاحب خرد را بيافرينند! اين شدني نيست.
اگر بگويند همه اين ها به صورت اتفاقي و تصادفي به وجود آمده اند، مي گوييم: براي ما ثابت شده و به يقين رسيده ايم که درآفرينش جهان هستي هيچ گونه اتفاق و تصادفي وجود ندارد و در مباحث گذشته اين مطلب را به اثبات رسانده ايم.
3-نظريه تولد ذاتي (شبهه اي است كه بطلانش به اثبات رسيده است)
از جمله عوامل و عناصري كه بت پرستي قرن حاضر را تثبيت و تقويت نموده است اين است كه مي گويند: (آفريدگار، خود طبيعت است) و زيست شناسان براي اثبات اين نظريه، به وجود آمدن كرم از مدفوع انسان و حيوان و هم چنين به وجودآمدن باكتريها از غذاي فاسد شده را دليل بر ادعاي خود دانسته وبدان استناد نموده و مي گويند: اينها موجودات زنده اي هستندكه به خودي خود از طبيعت به وجود مي آيند.
اين نظريه که بت پرستي جديد (ماديگرايي) در دلهاي گمراهان و سرگردانان و دوراز هدايت خداوندي رايج نموده بود، ديري نپاييد كه بطلان اين نظريه توسط دانشمند فرانسوي معروف به (باستير) کشف و اثبات گرديد و ايشان ثابت نمودند که كرمها و باكتريهاي موجود در جهان، به خودي خود و بدون واسطه از طبيعت به وجودنيامده اند، بلكه آن ها متولد از يك اصل بسيار دقيق و ريزي هستند كه با چشم قابل رويت نيستند، ايشان براي اثبات ادعاي خود دلائل قانع كننده اي بيان داشته که دانشمندان را وادار به پذيرفتن آن نموده است. غذايي را دور از هوا قرار داده و باكتريهاي آن را به وسيله جوش دادن از بين برد، ديد که هيچگونه باكتري جديدي به وجود نمي آيد و غذا نيز فاسد نمي شود واين همان روش نگهداري غذا براي مدتهاي طولاني مي باشد.
طبيعت همان قوانيني است كه بر جهان هستي حکمفرماست
گروهي ديگر بر اين باور هستند كه طبيعت عبارت از قوانيني است كه جهان هستي را تحكيم مي بخشد و اين تفسير، ديدگاه آن عده از علما و دانشمنداني است كه طبيعت را خالق و آفريدگار مي‌دانند، آنها مي گويند اين جهان هستي از سنن و قوانيني تبيعت مي كند كه بر تمام اجزاء آن حکومت ميکند و آن را هدايت ميكند و به آن نظم مي دهد و كليه حوادث و پديده هايي كه در آن به وقوع مي پيوندند مطابق و هماهنگ با اين سنن و قوانين تحقق مي يابند، آنان مي گويند: جهان هستي مانند ساعتي است كه در مدت زمان طولاني با دقت و نظم كامل و بدون نيرو محركه اي به كارش ادامه مي دهد.
در واقع هيچ يك از اين ديدگاه ها و پيروانشان به اين سوال که آفريدگار جهان هستي چه كسي است؟ پاسخ نمي دهند بلكه آن ها از کيفيت وچگونگي عمل اين جهان هستي پرده بر مي دارند و براي ما توضيح مي دهند كه قوانين چگونه در اشيا عمل مي كنند. درحالي که ما در صدد پاسخ به اين سوال هستيم كه اشيا را چه كسي آفريده است و آفريدگار اين قوانين كه جهان هستي را تحكيم مي بخشند چه كسي است؟
علامه وحيد الدين خان مي گويد: مردم دوران باستان مي‌دانسنتد كه باران از آسمان مي بارد، اما مردم امروز از تمام فعل و انفعالات آن، از تبخير شدن آب درياها تا باريدن قطره هاي آن بر روي زمين آگاهي دارند، يا وصف تمام اين مشاهدات، صورت ظاهري حوادث ووقايع هستند نه توجيه وتفسير آن، علم و دانش اين مطلب را براي ما روشن نمي سازد كه حوادث چگونه به صورت قوانين درآمده اند و نمي گويد كه حوادث چگونه ميان زمين و آسمان به اين شيوه مفيد و معجزه آسا تحقق مي يابند، بگونه اي كه دانشمندان از طريق آنها اين قوانين علمي را استنباط مي كنند.
پس بي گمان ادعاي انسان بعد از كشف نظام طبيعت داير بر اينكه او توجيه و تفسير جهان هستي را كشف نموده است، چيزي جز خود فريبي نيست، زيرا او (انسان) با اين ادعا تنها توانسته است که حلقه اي را در ميان زنجيري به جاي حلقه ديگري بگذارد.
طبيعت هيچ گوشه اي از جهان هستي را تفسير و توجيه نمي كند بلكه خودش نيز به توجيه و تفسير نياز دارد.
به اين گفتگو كه ميان يك مرد برجسته و يك پزشك ماهرانجام گرفته است توجه کنيد.
مرد: دليل سرخ بودن خون چيست؟
پزشك: در هر اينج خون سلول هاي قرمزي وجود دارد كه حجم هر كدام 1/700 مي باشد.
مرد: بسيار خوب، اين سلول هاي قرمز رنگ چگونه به وجود آمده اند.
پزشك: موادي به نام هيموگلوبين در اين سلول ها وجود دارد که هرگاه اين مواد با اكسيژن در آميخته شود در قلب به رنگ سرخ درمي آيد.
مرد: بسيار خوب، اين سلول ها كه حامل ماده هموگلوبين هستند از كجا به وجود مي آيند؟
پزشك: آنها از جگر ساخته مي شوند.
مرد: خيلي عجيب است! اما اين عناصر متعدد در خون و سلولها و جگر و غيره چگونه با هم مرتبط مي شوند و با اين همه دقت و مهارت در انجام وظايف خود اندك كوتاهي نمي كنند؟
پزشك: آري اين همان چيزي است كه ما آن را (قانون طبيعت)مي شناسيم.
مرد: جناب پزشك منظورتان از اين قانون طبيعت چيست؟
پزشك: منظور از اين قانون؛ حرکات و فعل و انفعالات داخلي نيروهاي طبيعي و شيميايي هستند
مرد: چرا اين نيروها همواره يك هدف و نتيجه مشخص را دنبال مي كنند و چگونه فعاليت هاي خود را منظم مي كنند تا اينكه پرندگان در هوا پرواز كنند و ماهي ها درآب شنا كنند و انسان ها در دنيا همراه و همزمان با تمام امكانات مورد نياز خود به وجود بيايند؟.
پزشك: اين سوال را از من نپرس زيرا موضوع علم و دانش من تنها در مورد به وجود آمدن اشياء است نه اينکه چرا و براي چه اشياء، به وجود مي آيند.
از اين سوال و جواب ميزان صلاحيت علم و دانش جديد را براي شرح علل و اسباب جهان هستي مشخص ميکند. جهان هستي مانند ابزاري است كه در زير غلاف خود مي چرخد و دور مي زند و ما جزچرخيدن هيچ گونه اطلاعاتي در مورد آن نداريم، اما هر گاه درب غلاف آن را باز كنيم براي ما روشن مي شودكه اين ابزار چگونه با دائره ها و دنده ها مرتبط شده و برخي از آنها به دور برخي ديگر مي چرخند و تمام حركات آنها را مي بينيم، آيا اين بدان معني است كه ما به محض مشاهده حرکات و چرخش آن، موجد و صانع اين ابزار را شناخته ايم؟ چگونه باور کردني است که مشاهده نمودن آن از جانب ما اين را ثابت کرده است که اين ابزار خود به خود به وجود آمده و چرخش و گردش آن ذاتي است. [6]
نيروي آفريننده همان طبيعت است
اگر كسي بگويد طبيعت همان نيرويي است كه جهان هستي را آفريده است و آن نيرويي زنده، شنوا، بينا، دانا، و توانمند است، در جواب مي گوييم اين صحيح و درست است اما اشتباه شما اينجاست كه شما آن را (طبيعت)ناميده ايد، در حالي که همين نيرويي توانا وآفريننده و بينا ما را راهنمايي ميکند که او را به نامي بشناسيم که شايسته اوست و آن اسم الله (خداوند) است. خداوند خود را با اسماء و صفات نيكويي به ما معرفي كرده است لذا لازم است كه او را با نامهايي ياد كنيم كه خود را بدانها نامگذاري نموده است.
كساني كه پيش از آنها بودند نيز چنين مي‌گفتند
اينهايي كه آفرينش را به طبيعت نسبت مي دهند پيشواياني در امت هاي گذشته نيز داشتهاند که شبيه اين سخنان را مي گفتند و آنان، ملحدها يي بودند که حوادث را به دهر وروزگار نسبت مي دادند زيرا مي ديدند که با گذشت زمان وگردش شب و روز كودكان، جوان و جوانان سالخورده و سالخوردگان به مرگ مي رسند لذا آنان مرگ و زندگي را به دهر و زمان نسبت مي دادند.
«وَقَالُوا مَا هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَنَحْيَا وَمَا يُهْلِكُنَا إِلَّا الدَّهْرُ وَمَا لَهُم بِذَلِكَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلَّا يَظُنُّونَ» الجاثية: ٢٤
(پيشينيان (دهري ها) حوادث را به شب ها وروزها (عصر و زمان) نسبت مي‌دادند طبيعيون جديد حوادث را به خود اشيا نسبت مي دهند و از اين هر دو گروه در گمراهي مشابه هم هستند.)


4-نظريه داروين [7]
طرفداران اين نظريه مي خواستند وجود موجودات زنده را با اين ديدگاه توجيه كنند و اين ديدگاه رواج پيدا كرد و عده زيادي با حسن نيت و به گمان اينکه اين نظريه يک ديدگاه علمي است، در پي گسترش آن تلاشهاي فراواني نمودند.
عده ديگري نيز به دليل موافق بودن اين نظريه با خواسته هايشان و با بد نيتي و سوءقصد درصدد گسترش آن برآمدند. نظريه داروين تمام اديان را كه پيرامون آفرينش انسان سخن گفتهاند، تكذيب مي كند. اين نظريه مستمسكي براي مخالفان اديان الهي و آسماني به حساب مي آيد و آنان با توسل به اين نظريه بسياري از انسانها را فريب داده اند.
اين نظريه چه مي گويد؟
اين نظريه مي گويد: اصل انسان و موجودات زنده از يك حيوان بسيار ريز و كوچك شروع مي شود و اين حيوان كوچك از آب به وجود آمده است. نسل اين حيوان در اثر تحولات و تغييراتي كه با گذشت زمان به خود ديده است، تغيير شكل داده تا اينكه به حالت موجود و صورت فعلي درآمده است و ويژگيها و صفات به دست آمدة اين نسل، به نسل هاي بعدي منتقل شده و با گذشت ميليون ها سال اين خصوصيات ريز وپست، به خصوصيات والا و مترقي تبديل شده و تغيير و تحولاتي که محيط در آنها ايجاد نموده است، آن را به صورت انسان امروزي درآورده است.
اين نظريه بر چه پايه‏اي استوار است؟
1- اين نظريه مبتني بر مشاهداتي است كه در زمان داروين تحقق پيدا كرده اند مانند حفره و خندق هايي كه بر روي زمين انجام گرفته اند، طرفداران اين نظريه با مشاهده اين که نسلهاي قديمي موجودات ابتدايي و ساده اي بوده اند و طبقات بعدي شامل موجودات پيشرفته تري هستند و به همين ترتيب در طبقات بعدي نيز موجودات پيشرفته تري به وجود آمده اند، با توجه به اين مشاهدات(داروين) معتقد شد «كه موجودات و حيوانات مترقي و پيشرفته كنوني به تدريج از موجودات زنده و حيوانات ابتدايي به وجود آمده اند».
2- نظريه داروين متكي به چيزي است كه در زمان داروين شهرت داشت و آن اينكه ژنها و جنين كليه حيوانها در ابتدا شبيه همديگر هستند واين تشابه و همساني حكايت از آن دارد كه اصل موجودات يكي است، همان طور كه ژنها يكي هستند و تغيير و تحول در موجوات روي زمين به وقوع پيوسته همان طور كه در داخل و رحم موجودات زنده تحقق مي يابد.
3- اما وجود کرمهاي اضافي در انسان به عنوان عضو مهم و موثر در تکامل و پيشرفت ميمون و تبديل شدنش به انسان؛ دليل قطعي و مسلمي نيست مبني بر اينکه انسان ابتدا ميمون بوده باشد سپس تکامل پيدا کرده باشد، بلکه علت وجود آن وراثت بوده واينکه انسان در آغاز متکي به نباتات وگياهان بوده است. به همين جهت در راستاي کمک به معده و هضم غذا و متناسب با نوع خوراکيهايش بوجود آمده است، همچنانکه علم ثابت کرده که اين عضو حقيقت و وجودي دارد که تاکنون بشريت بدان پي نبرده است.
علم هر روز بيشتر در پيشرفت است، پس اگر مادگي(انوثت) از خصوصيات موجودات نخستين جهان مي بود و زوجيت هم از ويژگيهاي موجودات تکامل يافته باشد؛ مسلم است که پستان از نشانه هاي جنس ماده مي باشد، در حالي که فيل نر پستان دارد همچنانکه انسان پستان دارد، اين در حالي است که حيوانات سم دار مانند اسب والاغ پستان ندارند، مگر چيزي شبيه به پستان مادرشان. پس حالا چگونه اثر مادگي در انسان باقي مانده اما در حيوانات پايين تر و کم تر از او باقي نمانده است؟ مگر داروين نميگويد که انسان ابتدا حيوان بي ارزشي (بوزينه) بوده و سپس تکامل يافته است؟ پس چرا در آنها اين اثر باقي نمانده است؟!
تطور و پيشرفت از ديدگاه داروين
بنابر توضيحات داروين عمل ارتقا و تطور به دو صورت زير انجام مي گيرد:
1- انتخاب طبيعي
عوامل و عناصرنابود کننده موجب از بين رفتن موجودات ضعيف وناتوان و باقي ماندن موجودات قوي و توانا مي شود واين همان چيزي است كه طرفداران اين نظريه آن را به قانون (ماندگاري براي اصلح است) تفسير مي نمايند، براساس اين ضابطه هر موجودي که قوي و سالم باشد، پاينده است و ويژگي هايش را به نسلهاي بعدي خود منتقل مي كند و اين صفات و ويژگيها با گذشت زمان جمع شده و صفات و ويژگيهاي جديدي را به وجود مي آورند، اين همان رشد و نمويي است كه موجب ارتقاء و پيشرفت موجودي از وضعيتي به وضعيت مناسب تر و مطلوب ترمي شود و اين پيشرفت تدريجي همواره ادامه دارد.
2- انتخاب جنسي
انتخاب جنسي به واسطه ميل و رغبت جنسهاي نر و ماده به آميزش با جنس شايسته تر و قوي تر صورت مي گيرد و در نتيجه صفات قوي تر و شايسته تر باقي مي مانند و صفات و ويژگيهاي حيوان ضعيف و ناتوان به دليل عدم تمايل آميزش با ديگري از بين رفته و معدوم مي شوند.
3-صفات جديد به نسل بعدي منتقل مي شوند
هرگاه ويژگي و صفت جديدي به وجود آمد به نسل بعدي منتقل مي شود.


درهم شکستن پايه هاي نظريه داروين :
1- علم حفاري همواره ناقص بوده است
هيچ کسي نمي تواند ادعا كند كنکاوش و جستجو را در تمام طبقات زمين و زيركوه ها و درياها به طور كامل انجام داده است و چيزجديدي را نمي يابد كه مقررات گذشته را نقض کند.
بر فرض ثابت بودن مقررات اين علم، وجود موجودات ابتدايي و ساده در آغاز و وجود موجودات مترقي تر در ادوار بعدي نمي تواند دليل بر تحولات و پيشرفت موجودات پست و ناقص به برتر و مترقي تر باشد، بلکه تنها مي تواند دليل بر ترتيب اين موجودات- در صورت مناسب بودن محيط - براي به وجود آمدن آن به هرشکل باشد. مگر نه اين است كه علم حفاري در زمان داروين مي گفت: عمر انسان ششصد هزار سال است حال آنكه اكتشافات جديد در علم حفاري سابقه تاريخي عمر انسان را به دهها ميليون سال قبل مي رساند.
آيا اين تناقص در يافته هاي علم حفاري بارزترين دليل بر اين نيست كه علم حفاري متغير بوده و نميتوان هيچ دليل قطعي را روي آن بنا نهاد؟ آيا اين تناقض دال بر اين نيست كه ممكن است فردا حقايقي كشف شود كه ما عكس آن را انتظار داشتيم؟
دكتور مصطفي شاكر سليم شرحي بركتاب"الانسان في المرآة"(انسان درآينه) تأليف (كلايد كلوكهون) که پيرامون انسانهاي (نئاندرتال) كه طرفداران نظريه داروين آنها را نخستين انسانهاي متحول شده ازميمون ميدانند، نوشته است. دكتور مصطفي در توصيف انسانهاي (نئاندرتال) ضمن بيان خصوصيات بارز آنها مي نويسد: دماغ آنها از نظر حجم از دماغ انسانهاي امروزي بزرگتربوده و جمجمه آنها نيز بزرگ و پهن تر بوده است، تا اينكه در بخشي از سخنان خود مي گويد: زنجيره اي كه علم حفاري بدان دست يافته است منقطع و بريده اند و به حلقه هاي مفقوده شهرت دارند.
دكتر (سوريال) در كتاب خود به نام (تصدع مذهب داروين) ميگويد:
1- سلسله هاي مفقوده ميان طبقه ها و نسلهاي زنده ناقص هستند
نه تنها ميان انسان و موجودات پايين تر ناقص هستند بلكه ميان سائر طبقه هاي موجودات زنده نيز ناقص هستند، بنابراين ميان حيوانات نخستين كه داراي يک سلول هستند و ميان حيواناتي که داراي سلولهاي متعددي هستند سلسله هايي ديده نمي شود و همچنين ميان حيوانات بدون استخوان و حيوانات استخوان دار و حيوانات بدون ستون فقرات و ماهي ها و... و ميان خزندگان و پرندگان و نه ميان خزندگان و حيوانات و آدمها ديده نميشود که مفقود باشد.
2- تشابه ميان جنين حيوانات
اين يك اشتباه بزرگ است كه بعضي از دانشمندان دچار آن شده اند و اين خطا ناشي از نداشتن ابزارهايي است كه بتواند تفاوتهاي ريز و دقيق ميان جنين حيوانات را به تفصيل بيان كند که اين تفاوت هاي ريز و دقيق ملاك اختلاف جنينها در شكل گيري، تركيب و ترتيبي باشند. از طرفي ديگر نقص و اشكالاتي كه دانشمند آلماني(ارنست هيکل) بنيانگذار شکلهاي مشابه جنين بعد از انتقاداتي كه جنين شناسان متوجه او كرده اند مي گويد: فقط در هشت درصد جنينها توانسته اند تشابه را ثابت كنند.
3- اما وجود يك عضو مؤثر از ميمون ها در انسان به نام ژنهاي وراثتي، دليل قاطعي دال بر اينكه انسان از ميمون به انسان تغيير شكل يافته باشد، نيست بلكه دليل بر اين است که انسان اين کرمهاي وراثتي را از اجدادش به ارث گرفته است. همان پدري كه تمام زندگي اش متكي بر گياهان بوده است.
پس علم همواره در حال پيشرفت است اگر زن صفتي از ويژگيهاي موجودات نخستين و عقب افتاده بوده و مردانگي از خصوصيات موجودات پيشرفته مي باشد وپستان ها از نشانه هاي ماده بودن است چرا فيل نر مانند انسان، پستان دارد حال آنكه حيوان هاي نر و سم دار مانند اسب و الاغ پستان ندارند، اكنون سوال اين است كه اين اثرمادگي وزن صفتي چگونه در انسان باقي مانده اما در موجودات كمتر و پايين تر از وي باقي نمانده است؟ حال آنكه داروين مدعي است كه انسان از يك موجود پست تراز خود (مانند بوزينه و ميمون)به انسان تغيير شكل يافته است.


اشتباه داروين در تشريح مراحل تکامل :
داروين بر اين باور است كه در جهان هستي راز و قانوني وجود دارد كه بر اساس آن موجودات ضعيف از بين مي روند و بجز آن دسته از موجودات كه شايسته تر و قوي تر هستند، بقيه نابود مي شوند و موجودات زنده و اصلح صفات خود را به فرزندان خود منتقل مي كنند. بنابراين صفات قوي متراكم شده به صورت حيواني جديد بروز مي كند. آري مي پذيريم كه در جهان هستي قانوني مبتني بر از بين بردن همه موجودات زنده اعم از ضعيف و قوي وجود دارد، زيرا خداوند مرگ را براي هر موجود زنده اي قرار داده است اما در برابر اين قانون قانوني ديگر به نام قانون مساعده و تكامل نيز ميان موجودات زنده حاكم است، زيرا خداوند زيستن و زنده بودن را تقدير نموده و اسباب آن را تدارك ديده است، ما مي بينيم كه خورشيد، ماه، ستارگان درياها، بادها و باران ها، گياهان و نيروي جاذبه و كشش، همه در جهت ابقا و ادامه حيات انسان و ساير حيوانات همكاري دارند.
توجه كردن به عناصر نابود کننده و در نظر نگرفتن عوامل بقاء، در واقع خلل و نقص را در بينش انسان ايجاد ميکند، اگر در جهان هستي قانوني و نظامي براي از بين بردن وجود دارد دركنار آن قانوني براي حيات و بقا نيز وجود دارد و هر كدام در حيات موجودات زنده نقش به سزايي دارند، اگر اوضاع و شرايط طبيعي مانند باد، رعد وبرق، حرارت، آب، تند باد ها و غيره قادر به از بين بردن مخلوقات و دست آوردهاي آنان مانند كوركردن چشم ها و منهدم ساختن بناها هستند، كاملاً غير عقلاني است که اين اوضاع و شرايط طبيعي و مرده و بي جان و فاقد درك و شعور را قادر به ايجاد و آفرينش چشم بدانيم در حالي که خود چشم ندارند و يا آن را قادر به بازسازي ساختماني بدانيم که نقص فني دارد.
آري عقل مي پذيرد كه اوضاع و شرايط طبيعي صلاحيت تخريب و از بين بردن را دارند، اما كاملاً غير عقلاني است كه فکر کنيم اين اوضاع و شرايط مي توانند اين جهان هستي و شگفت آور را تفسير و توجيه كنند، بي گمان هر عضوي از اعضا جهان هستي و هر زاويه اي از زواياي آن در نهايت دقت و محكم كاري خلق شده و داراي نظامي بس دقيق و شگفت آور مي باشند و اجزا آن در نهايت دقت با هم ارتباط داده شده اند به گونه اي كه نسبت دادن اين محكم كاري و دقت و نظم فوق العاده شگفت آور و دقيق به شرايط طبيعي لنگ و كور از جمله محالات است. سيد جمال الديم افغاني در كتاب خود (الرعد علي الدهريين) پس از بررسي و انتقاد از ديدگاه داروين ودهريها مي گويد: من از طرفداران اين نظريه مي پرسم اجزا ماده با وجود انفصال و جدايي از همديگر چگونه از اهداف همديگر آگاهي پيدا كرده اند؟و با ياري جستن از كدام ابزار و اسباب است که هر جزء مسير و مقصد خود را فهم كرده است؟ كدام پارلمان و مجلس سنا و شيوخ براي ايجاد اين موجودات جهاني و بسياربي نظير برگزار گرديده است؟ قسمت بسيارکوچکي ازاين جهان هستي، مثلاً جوجه اي كه در تخم گنجشكي قرار دارد، چگونه دانسته است كه به صورت پرنده ظاهر شود و دانه بخورد و براي زيستن خود به منقار و چينه دان نياز دارد؟
بي ترديد اين نظام «بقاي اصلح» كه داروين آن را ارائه داده است، موجب نابودي حيات انسان است و زندگي انسان را در واقع با هلاكت مواجه ساخته است. نظريه «بقاي اصلح» مجوز ظلم و ستم ا براي هر ستم گري، خواه فرد باشد يا حكومت، فراهم كرده است. زيرا ستمگر وقتي که به ربودن و ستمگري و حيله و نيرنگ مي پردازد فکر نميکند كه مرتكب زوائل اخلاقي شده است، بلكه (بنا به نظريه داروين) قانوني از قوانين فطرت (بقاء براي شايسته تر است) را تجربه مي كند. اين نظريه و بينش است كه مجوز هر جنايت و خيانتي را به دست استعمارگران داده است.
2- اما انتخاب طبيعي كه موجب رغبت و ميل به سوي زاد و ولد در ميان انسان هاي قوي و باعث از بين رفتن افراد ضعيف و پايدار بودن افراد توانا است، نمي تواند دليلي بر وجود تکامل در نوع بشر باشد، بلكه از اين نکته برداشت مي شود که بقاء نوع قوي از جانب خود و از بين رفتن نوع ضعيف نيز از خصوصيات خود مي باشند.


شواهد خارجي، نظريه داروين را تائيد نمي کنند:
1- اگر اين نظريه صحيح و درست مي بود ما بسياري از انسان ها و حيوانات را مشاهده مي كرديم كه مطابق با نظريه رشد و تکامل به وجود مي آيند نه مطابق با قانون تناسل و اگر رشد وتکامل به مدت زمان طولاني نياز دارد، اين امر مانع مشاهده نمودن تعدادي ميمون در حال تحول به انسان در دفعات متوالي نيست.
2- اگر بپذيريم كه شرايط و اوضاع طبيعي ميمون را به انسان تبديل كرده است، ما هر گز نمي پذيريم كه شرايط و انتخاب طبيعي همسر را براي انسان مقرر نموده باشد تا بقاء و ماندن نسل انسان استمرار يابد.
3- توانايي کيفيت بخشي كه در برخي از موجودات مشاهده مي شود؛ مانند آفتاب پرست كه مطابق با مكان تغيير شكل و رنگ مي دهد، جرياني است که در خلقت و آفرينش همراه با آن موجود بوده و با آن تولد يافته است و در بعضي ها در حد زيادي وجود دارد و در برخي ديگر بسيار اندك و كان لم يكن است. اين خصيصه در تمام مخلوقات محدود مي باشد و از مقدار اندکي تجاوز نمي كند پس قدرت و توانايي تغيير شکل و کيفيت دگرگون شدن صفتي است پنهاني نه اينکه صفتي باشد متغير كه محيط آن را ايجاد نمايد، آن طور كه طرفداران اين نظريه ميگويند اگر نه محيط آن را بر سنگ ها، خاك ها و ساير جمادات پياده مي كرد.
4- قورباغه از جهت اينكه ميتواند در خشكي و در آب زندگي كند از انسان متمايز است همان طور كه پرندگان به دليل توانايي پرواز و واکنش سريع از انسان ها متمايز هستند و همان طور كه حس بويايي سگ قوي تر از حس بويايي انسان ها است آيا ميتوان گفت كه بيني سگ پيشرفته تر ازبيني انسان ها است؟
و آيا قورباغه ها و پرنده ها از بعضي جهات از انسان ها پيشرفته تر اند؟.
آري چشم شتر يا اسب و الاغ در شب و روز يكسان مي بيند در حالي كه چشم انسان از بينايي در تاريكي عاجز است و چشم پرنده شكاري تيزتر از چشم انسان استپف آيا الاغ و پرنده شكاري (شاهين) از انسان ها پيشرفته تراند؟ اگر خودكفايي را معيار پيشرفت بدانيم همان طور كه ميان دولت ها رواج دارد، پس بايد گياهان بر انسان ها و ساير حيوانات برتر باشند زيراگياه غذاي خود و غذاي ديگران را تهيه مي كند بدون اينكه خود به غذاي ديگران محتاج باشد.
اگر ضخامت و كلفتي جسم را معيار ترقي و پيشرفت بدانيم لازم است كه شتر، فيل و ساير حيوان هاي ماقبل تاريخ را از انسان ها مترقي تر بدانيم و آنها بايد پيشرفته تر از انسان ها باشند.


ديدگاه دانشمندان علوم طبيعي درباره نظريه تکامل:
1- تاييدكنندگان اين نظريه بيشتر به خاطر حمايت از آزادي انديشه و تفکري بوده که کليسا به مبارزه با آن برخواست دانشمندان علوم طبيعي عليه كشيش هاي كليسا و افكار آنان هجوم بردند و اين تهاجم عليه آنها بعد از جنگ بسيار شديدي كه ميان طبيعيون و اهل كليسا صورت گرفته بود به وقوع پيوست.
2- مخالفان براي عمل انتخاب طبيعي در تغيير وتحول نوعها به ويژه نوع انسان خواستار دليل محسوس مي باشند، مخالفان اين نظريه و كساني كه خواستار دلايل طبيعي هستند تعداد و مخالفت آنان كمتر از تعداد و مخالفت لاهوتين در اروپا نبود.
اينک برخي از آرا و انديشه هاي مخالفين نظريه داروين مي باشند که استاد ابراهيم حوراني آنها را نقل مي نمايد: «دانشمندان با وجود علم و آگاهي به اينكه اين نظريه مدت بيست سال مورد بحث بوده است اما آن را نپذيرفته اند بلكه همواره آن را رد و مورد انتقاد قرار داده اند.» ازجمله آنها دو دانشمند برجسته به نامهاي (نشل) و (دالاس)مي باشند که مي گويند: «رشد و تکامل به شيوه انتخاب طبيعي درانسان صدق پيدا نمي كند بلكه بايد بپذيريم كه انسان از همان آغاز به صورت فعلي آفريده شده است.»
يکي ديگر از آنها آقاي (فرخو)است که مي گويد: «واقعيت امر براي ما روشن مي سازد كه ميان ميمون و انسان تفاوتهاي بسيار زيادي وجود دارد و به هيچ وجه ممكن پذيريفتني نيست كه انسان از نژاد ميمون يا هر جانور ديگري باشد، اصلاً شايسته نيست كه چنين چيزي را بگوييم. يکي ديگر از آنها آقاي (ميفرت) مي باشدکه پس از بررسي و مورد بحث قرار دان حقايق موجودات زنده ميگويد: تأييد نظريه داروين براي ما غير ممكن است، اين ديدگاه و نظريه كودكانه است.
يکي ديگر آقاي (فون بسكون) است که بعد از تحقيقي که با (فرخو) در مورد موازنه انسان و ميمون انجام داده اند مي گويد: «تفاوت ميان اين دو (ميمون وانسان) بسيار اساسي و جدي است».
يکي ديگر از آنها آقاي (أغا سيز) است در رساله اي که پژوهشي است پيرامون اصل انسان و در کنفرانس علمي در(وكتوريا)ارائه داده شده مي گويد: در واقع، نظريه داروين اشتباه و باطل است و روش و اسلوب آن كاملاً اسلوب غير علمي است و اين نظريه اندك سودي در بر ندارد. يکي ديگر از آنها آقاي دانشمند (هسكي) مي باشد كه از طرفداران لاادريون و از دوستان داروين است که مي گويد: اين نظريه هرگز براي ما ثابت نكرده است كه نوعي از گياهان يا حيوانات به روش انتخاب طبيعي يا انتخاب مصنوعي پيدا شده باشند.
يکي ديگرآقاي دانشمند «تندل» است که اوهم مانند (هيکل) مي گويد: شکي نيست در اينکه معتقدان به نظريه رشد وتکامل غافل از اين اند كه ارشد، حاصل و نتيجه مقدمات مجهولي هستند و براي من روشن است وهيچ گونه ترديدي ندارم که بايد نظريه داروين تغيير کند.


نظريه نه حقيقت
به دليل آراء مذكور پيرامون رشد و مکامل(تطور وارتقاء) بسياري از دانشمندان گفتهاند: از نظر دانشمندان ميان نظريه و حقيقت يا قانون تفاوتهاي زيادي وجود دارد. زيرا نظريه در عرف و اصطلاح دانشمندان ديدگاهي است كه احتمال صدق و كذب را دارد اما حقيقت يا قانون احتمال باطل را به هيچ وجه ندارد.
چرا نظريه داروين گسترش پيدا كرد؟
يكي از دلائل گسترش نظريه داروين اين بود كه اين نظريه زماني ارائه گرديد كه خداوند مي خواست بطلان دين تحريف شدة مسيحيت براي همگان توسط خود پيروان آن آشكار شود و پيشرفت علوم در كشف و ظهور عيوب و نواقص اين دين (نصرانيت تحريف شده) نقش موثري ايفا كرد به گونه اي كه اين امر منجر به معركه خونيني شد كه هزاران دانشمند علوم طبيعي جان خود را درآن کشمکش از دست دادند. در اين جنگ آتشين هرگروهي، هر گونه اسلحه اي را که در دست داشت عليه مخالفينش بكارمي برد، در نتيجه دانشمندان علوم طبيعي نيز اين نظريه را به عنوان اسلحه اي-ابتدا- در برابر دين خود، سپس عليه هر ديني كه پا در زمين و حريم ايشان گذاشته بود، مورد استفاده قرار دادند. زيراطرفداران اين نظريه به حقانيت آن ايمان داشتند، آنان به منظور انتقام از اين دين باطل كه مانع بزرگي در سر راه پژوهش هاي علمي آنان بود. از اين نظريه به عنوان اسلحه استفاده نموده و در ترويج و گسترش آن نهايت تلاش را به خرج دادند و بعد ها هم اين نظريه را به عنوان ابزاري براي از بين بردن اديان و ملت هاي استعمارگر، مورد استفاده قرار دادند تا به راحتي بتوانند سلطه خود را بر توده هاي تحت استعمار، استحكام بخشند.
آري سيستم آموزش استعماري بعد از شكست دادن مباني ديني، تدريس اين نظريه را در مراحل تحصيلي لازم گردانيد و آن را در قالب واقعيت هاي علمي ارائه داد تا دانش آموزان را معتقد به صحت آن بنمايد و اختلاف دين با اين علم ساختگي و تقلبي در اذهان دانش آموزان تثبيت شود و در نتيجه مردم منكر مباني ديني خود باشند.
كافي است كه خوانندگان محترم بدانند تعداد زيادي از فرزندان اسلام توسط اين نظريه به انحراف كشيده شده اند، اينجا است كه استعمار بسيار مايل است كه اين نظريه را در مراكز علمي ما مسلمانها به فرزندان ما تدريس نمايد و اين در حالي است که امريكا تدريس آن را از سال 1935 به بعد تحريم كرده است
اما اروپا بعد از اينكه به قضيه دين تحريف شده خود خاتمه داد، از موضع قبلي خود منصرف شده و اعلام نمود كه نظريه داروين كه در جنگ دين و دانش ابزاري بود در خدمت وي، يك حقيقت علمي نبوده و نيست بلكه نظريه اي بوده كه هر اندازه علم پيشرفت كند، همان ميزان بطلان آن آشكار خواهد شد.


قرآن و نظريه داروين :
وقتي كه قرآن پيرامون واقعيت هاي ازلي و جاوداني سخن مي گويد، لازم است كه مردم به آن گوش فرا دهند و ساكت باشند.
«وَإِذَا قُرِىءَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُواْ لَهُ وَأَنصِتُواْ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ» الأعراف:٢٠٤
‏ (هنگامي كه قرآن خوانده مي‌شود، گوش فرا دهيد و خاموش باشيد تا مشمول رحمت خدا شويد.) ‏
زيرا قرآن از جانب خداوندي است دانا و آگاه است كه علم او همه چيز را فرا گرفته است و علم انسان در برابر علم خدا بسيار اندك است.
« وَاللّهُ يَعْلَمُ وَأَنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ»البقرة: ٢١٦
( خدا (به رموز كارها آشنا است و از جمله مصلحت شما را) مي‌داند و شما (از اسرار امور بي‌خبريد و مصلحت خود را چنان كه شايد و بايد) نمي‌دانيد.)
چگونه آگاه به امور مخلوقات نباشد در حالي که خود آنها را آفريده است.
«أَلَا يَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَهُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ» الملك: ١٤
‏ (مگر كسي كه (مردمان را) مي‌آفريند (حال و وضع ايشان را) نمي‌داند، حال اين كه او دقيق و باريك بين بس آگاهي است‌؟!) ‏
چگونه مردم به خود اجازه مي دهند تا پيرامون اصل و ريشه بسيار ديرينه و گذشته خود اظهار نظر كنند و درباره آن سخن گويند، حال آنكه آنان هنگام آفرينش اصل خود حاضر نبودند.
«مَا أَشْهَدتُّهُمْ خَلْقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلَا خَلْقَ أَنفُسِهِمْ»الكهف: ٥١
(من ابليس و فرزندانش را به هنگام آفرينش آسمانها و زمين، (حتي برخي از) خودشان را هم به هنگام آفرينش (برخي از) خودشان (در صحنه خلقت) حاضر نكرده‌ام.)
پس مادام که آنان در هنگام آفرينش حاضر نبوده اند، قطعاً درک واقعيت براي آنها در اين زمينه بسيار اندک است و اشتباهشان محرز است.
عكس اين نظريه صحيح است
تمام آنچه راكه خداوند دانا و آگاه و آفريدگار انسان مقرر مي‌دارد، با چيزي که آن بي خردان و ناآگاهان مي پندارند مخالف و متفاوت است. زيرا خداوند به ما خبر مي دهد كه او انسان را درآغاز به صورت آفريده مستقل و تكامل يافته و متكامل آفريده است و به فرشتگانش درباره آفرينش آدم پيش از آفريده شدنش خبر داده است.
«وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلاَئِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً»البقرة: ٣٠
‏ (زماني (را يادآوري كن) كه پروردگارت به فرشتگان گفت: من در زمين جانشيني بيافرينم (تا به آباداني زمين بپردازد و آن زيبانگاري و نوآوري را كه براي زمين معيّن داشته‌ام به اتمام رساند و آن انسان است. فرشتگان دريافتند كه انسان بنا به انگيزه‌هاي سرشتي زميني‌اش فساد و تباهي برپا مي‌دارد. پس براي دانستن نه اعتراض كردن از خدا پرسيدند كه حكمت برتري دادن انسان بر ايشان براي امر جانشيني چيست.)
خداوند، ما را از ماده اي كه آدم را از آن آفريده است، خبر داده و مي فرمايد:
« فَإِنَّا خَلَقْنَاكُم مِّن تُرَابٍ» الحج: ٥
ما شما را از خاك مي‌آفرينيم.
در حديث از حضرت ابوموسي اشعري رضي الله عنه روايت شده است که فرمود: از رسول اكرم صلي الله عليه وسلم شنيدم که فرمود:
«إنّ اللّه خلق آدم من قبضة قبضها من جميع الأرض، فجاء بنوا آدم علي قدر الأرض، منهم الأحمر و الأبيض و الأسود، و بين ذالک، و السهل و الحزنُ و الخبيث و الطيبُ»[8]
(خداوند آدم را از يك مشت خاك كه از تمام زمين آن را گرفته بود آفريده است به همين خاطر فرزندان آدم به شكل هاي متعددي ظهور كردند و موافق با شكل و رنگ پوسته زمين بعضي ها سرخ، بعضي ها سفيد و بعضي ها سياه آفريده شدند و همچنين بعضي ها خشن و بعضي ها آرام ،بعضي ها ناپاك و بعضي ها پاكيزه آفريده شدند.)
آري آب نيز در آفرينش انسان به عنوان يك عنصر مهم مورد استفاده قرارگرفته است.
«وَاللَّهُ خَلَقَ كُلَّ دَابَّةٍ مِن مَّاءٍ» النور: ٤٥
(خداوند هر جنبنده‌اي را از آب آفريده است.)
پس اصل و سرشت انسان از آب و خاك بوده است. چنانکه خداوند مي فرمايد:
«هُوَ الَّذِي خَلَقَكُم مِّن طِينٍ» الأنعام: ٢
(خدا آن ذاتي است كه شما را از گِل آفريده است‌.)
اين طين (گل و لا)ي خشکيدة همچون سفال است که به انسان تبديل شده است.
«خَلَقَ الْإِنسَانَ مِن صَلْصَالٍ كَالْفَخَّارِ» الرحمن: ١٤
‏ (خدا انسان را از گِل خشكيده‌اي همچون سفال آفريده است.) ‏
خداوندآدم را با دستهاي خود آفريده است.
«قَالَ يَا إِبْلِيسُ مَا مَنَعَكَ أَن تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِيَدَيَّ»ص: ٧٥
(فرمود: اي ابليس! چه چيز تو را بازداشت از اين كه سجده ببري براي چيزي كه من آن را مستقيماً با قدرت خود آفريده‌ام‌؟)
خداوند از همان آغاز، آدم را مجوف (تودار) آفريده است. از انس رضي الله عنه روايت شده است که فرمود: رسول اكرم صلي الله عليه وسلم فرمود:
«لمّا صوّراللّه آدم في الجنة ترکه ما شاءاللّه أن يترکه، فجعل ابليس يطيف به ينظرُ، فلمّارآهُ أجوفَ عرف أنّهُ خُلِقَ خلقاً لايتمالک»[9]
(زماني كه خداوند تصوير آدم را در بهشت ساخت تا مدت زماني كه مي خواست او را به حال خود گذاشت و ابليس گرداگرد او دور زد و نگاه كرد. وقتي او را (مجوف) توخالي يافت، فهميد آدم طوري آفريده شده است كه نمي تواند خود را كنترل كند.)
خداوند از روح خود در آن گل ولا دميد و حيات را در او به وجود آورد و آدم شنوا بينا و گويا عاقل و هوشيار گرديد. به فرشتگان دستور داده شد وقتي که زندگي وحيات در آدم به راه افتاد او را سجده كنند.
«فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ» ص: ٧٢
‏ (هنگامي كه آن را سر و سامان دادم و آراسته و پيراسته كردم، از جان متعلّق به خود در او دميدم، در برابرش سجده (بزرگداشت و درود) ببريد.) ‏
خداوند از جايي که آدم را در آن قرار داد به ما خبر داده است.
«وَقُلْنَا يَا آدَمُ اسْكُنْ أَنتَ وَزَوْجُكَ الْجَنَّةَ»البقرة: ٣٥
(و گفتيم: اي آدم! تو با همسرت در بهشت سكونت كن.)
بلافاصله پس از آفريدن شروع به سخن گفتن كرد و حتي فهميد آنچه را كه به او گفته مي شد، خداوند مي فرمايد: «وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْمَاء كُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلاَئِكَةِ فَقَالَ أَنبِئُونِي بِأَسْمَاء هَؤُلاء إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ * قَالُواْ سُبْحَانَكَ لاَ عِلْمَ لَنَا إِلاَّ مَا عَلَّمْتَنَا إِنَّكَ أَنتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ * قَالَ يَا آدَمُ أَنبِئْهُم بِأَسْمَآئِهِمْ فَلَمَّا أَنبَأَهُمْ بِأَسْمَآئِهِمْ قَالَ أَلَمْ أَقُل لَّكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ غَيْبَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَأَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَمَا كُنتُمْ تَكْتُمُونَ» البقرة: ٣١ – ٣٣
‏ (سپس به آدم نامهاي (اشياء و خواصّ و اسرار چيزهائي را كه نوع انسان از لحاظ پيشرفت مادي و معنوي آمادگي فراگيري آنها را داشت، به دل او الهام كرد و بدو) همه را آموخت. سپس آنها را به فرشتگان عرضه داشت و فرمود: اگر راست مي‌گوئيد (و خود را براي امر جانشيني از انسان بايسته‌تر مي‌بينيد) اسامي (و خواصّ و اسرار) اينها را برشماريد. ‏‏ فرشتگان گفتند: منزّهي تو، ما چيزي جز آنچه به ما آموخته‌اي نمي‌دانيم (و توانائي جانشيني را در زمين و استعداد اشتغال به امور مادي را نداريم و معترفيم كه آدم موجودي شايسته‌تر از ما است و) تو دانا و حكيمي. فرمود: اي آدم! آنان را از نامها (و خواصّ و اسرار اين) پديده‌ها آگاه كن. هنگامي كه آدم (فرمان خدا را لبّيك گفت و) فرشتگان را از (خواصّ و اسرار اشياء و) پديده‌ها آگاه كرد، خداوند فرمود: به شما نگفتم كه من غيب (و راز) آسمانها و زمين را مي‌دانم و از آنچه شما آشكار مي‌كنيد يا پنهان مي‌داشتيد، نيز آگاهم‌؟) ‏
در حديث ابي هريره رضي الله عنه آمده است که رسول الله صلي الله عليه وسلم فرمود:
«لمّا خلق اللّه آدمَ و نفخ فيه الروحَ عطس، فقال الحمدُ لله فحمد اللّه بِأِذنهِ فقال له ربُّهُ:يرحمُک الله يا آدم اذهب الي اولئک الملائکة-إلي ملأٍ منهم جلوسٌ- فقل السلام عليکم.قالوا:عليک السلام و رحمةُ اللّه.»[10]
(وقتي که خداوند آدم را آفريد و روح را در او دميد آدم عطسه زد و گفت الحمد الله پس به اذن خداوند خدا را ستود پروردگار در جواب فرمود: اي آدم خداوند بر تو رحم كند برو نزد آن فرشتگان (به گروهي از فرشتگان كه نشسته بودند) و بگو: سلام بر شما باد، و فرشتگان در جواب گفتند: عليك السلام و رحمه الله، سلامتي و رحمت خداوند بر تو باد.)
اين انسان نخستين؛ آدم –پدر تمام مردم- بوده و خداوند همسرش را از خود او به وجود آورده است. «يَا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُواْ رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُم مِّن نَّفْسٍ وَاحِدَةٍ وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا وَبَثَّ مِنْهُمَا رِجَالاً كَثِيرًا وَنِسَاء» النساء: ١
(اي مردمان! از (خشم) پروردگارتان بپرهيزيد. پروردگاري كه شما را از يك انسان بيافريد و (سپس) همسرش را از نوع او آفريد.
چنين نيست كه انسان ناقص خلق شده باشد و بعد به تكامل رسيده باشد،آن طور كه طرفداران نظريه تكامل مي گويند بلكه انسان از نخست به طور كامل خلق شده و بعد به سوي نقصان گرائيده اند. درحديث امام بخاي و مسلم در صحيح خود از حضرت ابوهريره رضي الله عنه نقل كرده اند که او فرمود: «خلق اللّه آدم و طوله ستون ذراعاً»[11]
(خداوند آدم را آفريد و قد او شصت ذراع بود.)
آري گفتيم كه آدم از همان بدو آفرينش كامل و متكامل آفريده شده است. اينجا است كه مومنان در حالي كه متكامل و تام الخلقه هستند به شكل و صورت آدم وارد بهشت مي شوند. در ادامه حديث گذشته آمده است
«فكلّ من يدخلُ الجنّة علي صورة آدم و طوله ستون ذراعا» ثم يقول: «فلم يزل الخلقُ ينقص بعده حتّي الآن»[12]
هر مومني به صورت آدم عليه السلام يعني در حالي كه قد او شسصت ذراع است وارد بهشت مي شود و در ادامه حديث رسول اكرم مي فرمايد: بعد از آدم فرزندانش از لحاظ آفرينش و خلقت رو به نقصان گرائيدند و اين گرايش تاكنون ادامه دارد.
خداوند در كلام خود به ما خبر داده است كه بعضي از گمراهان و معصيت كاران از بشر مسخ شده و به صورت ميمون و گراز درآمده اند.آري ممكن است موجودات مترقي و تكامل يافته به موجودات ناقص و عقب افتاده متحول شوند و نزول كنند، اما اينكه ميمون يا گراز به صورت انسان متحول شده باشند، چيزي است كه بجز كم خردان و نادانان كسي آن را نمي پذيرد.
اين يك واقعيت است كه قرآن آن را نقل كرده و احاديث نيز درباره آن (خلق انسان) وارد شده اند. اگر تمام قرآن و سنت مورد مطالعه قرار گيرند، نصوص بيشتري در اين باره به دست خواهد آمد، قرآن تصوير روشني از آفرينش انسان به ما ارائه مي دهد كه هيچ گونه ابهام يا تخيلي در آن وجود ندارد، آنچه را كه اسلام ارائه مي دهد، يك اصل بسيار روشن و مستحكم است كه انسان از انتساب بدان احساس كرامت و عزت ميکند، اما انساني كه طرفداران نظريه تکامل آن را به تصوير مي کشند و ارائه مي دهد ميموني است كه از موش و جيرجيرک و سوسک ارتقا يافته است. بي ترديد انسان از نسبت دادن خود به چنين اصلي خجالت مي‌كشد و آن را مايه ننگ خود مي‌داند.
انساني که تاريخ دانان و پيروان نظريه تکامل آن را مورد بحث و بررسي قرار مي دهند و به بچه ها مي آموزند، موجودي است وحشتناک، فاقد هر گونه درك و استعداد، که نه سخن ميگويد و نه چيزي را مي‌داند، بلکه آگاهي را از حيوانات فرا مي گيرد و مي آموزد. اين نوع تفکر در واقع جنايتي است در حق انساني بس بزرگ.
در پايان اين مطلب
وقت آن فرا رسيده است كه بيدار باشيم و برگرديم به سوي دين خود، همان ديني كه كتاب پروردگار، آن را براي ما به ارمغان آورده است، اين دين منبع تمام خوبي ها است و اخبار گذشتگان و آيندگان و احكام و قضاوت ميان ما در آن وجود دارد. اين حرف اول و آخراست، شوخي و مسخره نيست، هر كس هدايت را در غير آن بجويد خداوند او را به بيراهه مي برد.
بر ما لازم است كه از پذيرفتن نتايج و حاصل عقل هاي متعفن و زنگ زده در چنين موضوعاتي (موضوعاتي كه قرآن پيرامون آن حرف اول و آخر را گفته است) به شدت بپرهيزيم.
لازم است كه جلوي اين شكست فكري که ما را به سرعت و بدون تفكر و تامل وادار به پذيرفتن هر ديدگاه جديدي مي كند گرفته شود، اگر چنين نشود ما هرگز متوجه خطا و اشتباهي که بدان گرفتار شده ايم، نمي شويم مگر زماني كه بناي آن را بهم ريخته باشيم.
وصلي الله وسلم علي نبينا محمد وعلي آله وصحبه أجمعين.‏
وآخر دعوانا أن الحمدلله رب العاليمن.‏
منبع: کتاب "عقيده و ايمان"؛ دکتر عمر سليمان اشقر.‏


-------------------------------------------
[1] حتي كمونيست ها ي عصرحاضر كه تمام سعي وتلاششان اين است که خود را از قيد بندگي خدا رها سازند، اما آنها نيز پايه گذاران مسلک خود را معبود خود قرار داده اند، چنانکه مي بينيد در برابر جسد خداي ساختگيشان در ميدان سرخ به مناسبت يادبود و بزرگداشت روز وفات رهبران خود به حالت فروتني وذلت جمع شده گويي که آن را معبود خود قرار داده اند و به جاي اينكه آفريدگار انسان را عبادت كنند انسان مرده اي را پرستش مي کنند. واي به حالشان و تاسف براي آنان.
[2] صحيح مسلم: 4/1712. حديث شماره 2175
[3] مسلم: 4/2197
[4] صحيح بخاري: 8/603، حديث شماره 4854.
[5] الاسما و الصفات بيهقي:1/391
[6] الأسلام يتحدي ؛ تأليف وحيد الدين خان ص29- 31.
[7] کتاب"التوحيد" تأليف زنداني: 3/81
[8] روايت از احمد وترمذي.ابي داودنگاه(مشکاة المصابيح:1/36.حديث شماره 100)
[9] صحيح مسلم:4/2016،حديث شماره 2611
[10] روايت از ترمذي: نگاه مشکاة المصابيح: 2/542 حديث شماره 4662.محقق کتاب "مشکاة المصابيح" ميگويد:حاکم اين حديث را صحيح دانسته است و امام ذهبي نيز رأي او را تأييد نموده است. در واقع اين حديث همان طور است که آنها گفتهاند.
[11] صحيح بخاري:6/362 ،حديث شماره3326،و مسلم در صحيح خود:4/2183،حديث شماره 2841 و عبارت اين حديث از بخاري است.
[12] همان منبع سابق اما الفاظ اين قسمت از مسلم مي باشد.
سايت نوار اسلام
دکتر عمر سليمان اشقر

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر